روزنامه گاردین در یادداشتی به این موضوع پرداخته که روند تحولات اخیر نشاندهنده این واقعیت است که اروپا و ایالات متحده وارد مسیر دوری و جدایی فزاینده از هم شدهاند- و در این میان بریتانیا به احتمال زیاد ناچار خواهد شد بین این دو قطب دست و پا بزند.
گاردین همچنین با اشاره به این که برای چندین و چند دهه متوالی سیاست خارجی بریتانیا دو رکن اصلی داشت [و در واقع روی رابطه همزمان با اتحادیه اروپا و واشنگتن تمرکز کرده بود]؛ این پرسش را مطرح کرده که در دور دوم ریاست جمهوری دونالد ترامپ متحدان بریتانیا چه کشورهایی خواهند بود؟!
به گزارش سرویس ترجمه رانیا از روزنامه گاردین؛ نه ماه زمان کمی برای این که نفستان را حبس کنید [و منتظر بمانید] نیست. هویت رئیسجمهور بعدی ایالات متحده تا ششم نوامبر مشخص نخواهد شد، اما از هماکنون دورنمای احتمال ریاست جمهوری دونالد ترامپ، متحدان آمریکا را در نوعی تعلیق استراتژیک گرفتار کرده است.
در دموکراسی های اروپایی، هراسی که از بابت احتمال ورود دوباره دونالد ترامپ به کاخ سفید ایجاد شده، نوعی ترس اگزیستانسیال و به عبارت بهتر وجودی است. در ۷۵ سال گذشته امنیت آنها را پیمان آتلانتیک شمالی تضمین کرده بود- که حالا ترامپ نه تنها آن را به عنوان یک توافق بد برای ایالات متحده زیر سوال برده و تحقیر میکند، بلکه حتی در یک گردهمایی گفته که روسیه را تشویق خواهد کرد تا با کشورهایی که تعهدات مالی خود را به ناتو را پرداخت نمیکنند، «هر کاری دلش میخواهد انجام دهد».
البته این احتمال هم وجود دارد که ترامپ در صورت بازگشت به کاخ سفید از تعهدات آمریکا در قبال کشورهایی که میترسند در خط آتش ولادیمیر پوتین قرار گیرند، عقبنشینی نکند. با این حال برای این که صحبتهای رئیسجمهور سابق آمریکا جدی گرفته شود و تاثیر بگذارد، لازم نیست که او عملا هر آنچه را که در دل دارد بر زبان آورد یا حتی در انتخابات پیروز شود. اتفاقا ابهام بیشتر میتواند بازدارندگی را تضعیف کند! برای همین هم زمانی که وزرای دفاع ناتو در بروکسل گرد هم آیند، بیتردید بیشتر بحثها درباره غیرقابل اعتماد بودن آمریکا خواهد بود.
این انتقاد- که اروپاییها از بودجه دفاعی آمریکا استفاده میکنند- انتقادی قدیمی است. اکثر اعضای ناتو هم البته این انتقاد را میپذیرند و آن را عادلانه میدانند. تنها اقلیت ناچیزی از اعضای ناتو به تعهدی که در سال ۲۰۰۶ مبنی بر اختصاص ۲ درصد از تولید ناخالص داخلی خود به هزینههای دفاعی داده بودند، عمل کردهاند. با این حال سابق بر این ناامیدی حاصل از عدم مشارکت اعضا تحت تاثیر وفاداری تاریخی و همسویی ارزشها کاهش مییافت. حتی از نوعی دیدگاه واقعبینانه واشنگتن میتوانست حفظ دموکراسی، ثبات و رفاه را در اروپا به عنوان سود ناتو ارزیابی کند.
اما ترامپ نه. او [چنین دیدگاهی ندارد و] به دنبال اتحاد نیست و فقط معامله و تهدید میکند. منافع متقابل از دید او فقط مال عقبماندهها و وحشیهاست. یک معامله خوب در دنیای ترامپ فقط زمانی حاصل میآید که طرف مقابل احساس کند فریب خورده است. به همین دلیل هم او اتحادیه اروپا را حتی بیشتر از ناتو تحقیر میکند، چرا که این اتحادیه مشتری ایالات متحده نیست و به عنوان یک بلوک تجاری قارهای وزن تجاری خاص خود را دارد.
جاهطلبی برای افزایش هزینههای نظامی و تسلیحاتی اروپاییها- به عنوان یک ابرقدرت اقتصادی- وجه مشترک دیگری است که بین ترامپ با پوتین وجود دارد. برای همین هم هست که هر دوی آنها مشتاقانه از برگزیت استقبال کردهاند.
غیرقابل اعتماد بودن ایالات متحده در حال حاضر میدان نبرد اوکراین را- بیشتر از این نظر که باعث شده کمکهای حیاتی آمریکا در کنگره متوقف شوند- تحت تاثیر قرار داده است. اتفاقی که به نظر میرسد در راستای پیشبینی کرملین باشد که ابراز اطمینان کرده بود حمایت مالی و اخلاقی غرب از کییف سریعتر و زودتر از گلولهها و توپهای روسیه تمام خواهد شد.
جناحی فرعی در جناح راست آمریکا وجود دارد که پوتین را به دلایل ایدئولوژیک به عنوان آفت لیبرالیسم منحط تحسین میکند. اما اکثر جمهوریخواهان حتی با این توجیحات هم کاری ندارند و صرفا از این که جنگ برای طرف مورد حمایت جو بایدن بد پیش برود، ابراز خوشحالی میکند- و شادمانند که میتوانند دوران ریاستجمهوری او را به عنوان دوران ضعف ایالات متحده معرفی کرده و ترامپ را به عنوان دوره بازیابی قدرت پیش چشم آورند.
بدبینی نفرتانگیز این بازی، حتی اگر بایدن برای بار دوم پیروز شود، روابط بینالمللی آمریکا را مسموم خواهد کرد. در واقع بدیهی است که اجماع قدیمی کنگره به نفع دموکراسی قانون اساسی و حاکمیت قانون از بین رفته است.
در چنین شرایطی رهبران اروپایی به آنچه که امانوئل ماکرون «خود مختاری استراتژیک» نامیده، فکر- و در مورد آن- صحبت میکنند. در واقع در حال حاضر دستور کار قاره اروپا حول چنین موضوعاتی دور میزند. مفاهیم و موضوعاتی مانند این که پول اضافی برای بودجههای بیشتر و بزرگتر دفاعی- حتی بیش از ۲ درصد تولید ناخالص داخلی- از کجا باید جور شود و توانایی دفاعی یکپارچه قاره در واقع شامل چه چیزهایی باید باشد، به تدریج به سیاست داخلی نفوذ میکنند.
این سوالات کمکم بریتانیا را نیز درگیر خواهند کرد. مباحثی که وستمینستر به نظر میرسد که کمترین آمادگی برای پاسخگویی به آنها ندارد. به خصوص که در تصمیمات جدید دولت از قبیل خروج بریتانیا از تعهدات خود در قبال پیمان پناهندگان و البته لایحه ایمنی رواندا نوعی روح ترامپی نیز دیده میشود.
با این حال ریشی سوناک در زمینههای دیگر آرزوی دوستی با اروپا را دارد: حمایت او از اوکراین تزلزلناپذیر بوده؛ و برخلاف روش خرابکارانه و وندالیستی بوریس جانسون در زمینه برگزیت، چارچوب ویندزور را در مذاکرات انجامشده درباره ایرلند شمالی پذیرفته است. با این حال این مسایل به این سوال دشوار پاسخ نمیدهد که بریتانیا با اروپایی که خواهان خودمختاری استراتژیک است، چگونه برخورد خواهد کرد.
برای حدود یک نسل از بریتانیاییها سیاست خارجی کشور دو ستون داشت- که اتحادیه اروپا و اتحاد فراآتلانتیک بودند. در حقیقت در تمام این سالها لندن پلی محوری بین واشنگتن و بروکسل بود. برگزیت یک طرف از این پل را منفجر کرد و حالا ترامپ طرف دیگر را هم آماده انفجار کرده است. این یک بحران بزرگ در زمینه جهتگیری جهانی بریتانیا است که باید در بحثها و مبارزات انتخاباتی نقش و حضور محوری داشته باشد. اما این امر مستلزم وجود رهبرانی است که در وهله اول بتوانند بپذیرند که بحران وجود دارد.